زندگی نامه یک انسان معمولی

Mediseh Bathaei
    7
    میانگین پخش
    67
    تعداد پخش
    2
    دنبال کننده
    به چشمان آبی اش خیره شدم. نمیتونم چشم از چشمانش بردارم. مگسی که در اتاق میچرخید هم حتی حواسم را از چشم هایش نمیگرفت. مگس نزدیک و نزدیک تر میشد به چشم های او . اما فیبی حتی مگس را هم نمیپراند و از خود ...

    به چشمان آبی اش خیره شدم. نمیتونم چشم از چشمانش...

    03:11
    • 12

    • 10 ماه پیش
    03:11
    اگر باز سوار ماشینی شوم، اینبار مرا میبرد درست وسط حیاط خانه ی پدری پر خاطره که هنوز خواب هایم را وسط حوض آبی اش میبینم. همانجا که قالی ای هم اندازه ی کودکی هایم پهن میکردم و رویاهام رو مینوشتم. آن زم...

    اگر باز سوار ماشینی شوم، اینبار مرا میبرد درست ...

    02:52
    • 10

    • 10 ماه پیش
    02:52
    اولین بار که پا در آن جاده ی سبز پرپیچ و خم گذاشتم ، پیرزنی کنارم رانندگی میکرد، که زبانش را به من هدیه داده بود و من در قبالش برای او خطاطی میکردم. من برایش شمس را از شرق آورده بودم و او برایم وسیله ...

    اولین بار که پا در آن جاده ی سبز پرپیچ و خم گذا...

    03:25
    • 6

    • 10 ماه پیش
    03:25
    دیروز از معبد برگشتم. یاد گرفتم حرف های اضافه نزنم. یاد گرقتم از زبان تنها برای ارتباط برقرار کردن استفاده کنم. زبان از نظر من ناقص ترین اختراع بشر است. و من همیشه با زبان سر جنگ داشتم. دیروز بعد از ت...
    دیروز از معبد برگشتم. یاد گرفتم حرف های اضافه نزنم...
    02:41
    • 2

    • 11 ماه پیش
    02:41
    رابطه داشتن، ایثار میخواد. این را تازه یاد گرفتم. و من همیشه خودخواه بودم. این را هم تازه فهمیدم. یک بار در جاده ای کوهستانی، با کسی همراه شدم. کسی که فکر میکردم آیینه ی من بود. هیچ وقت اضافه حرف نمیز...
    رابطه داشتن، ایثار میخواد. این را تازه یاد گرفتم. ...
    02:40
    • 3

    • 11 ماه پیش
    02:40
    یادم می آید ظهر یکی از روزهای محرم،خانوادگی به دهاتی رفتیم. من سر به هوا، باز جاده را در پیش گرفتم و به خرابه های خانه های گلی روستا رفتم. لابه لای خرابه ها دنبال تاریخ بودم. برادرم به دنبال من آمد و ...
    یادم می آید ظهر یکی از روزهای محرم،خانوادگی به دها...
    02:59
    • 3

    • 11 ماه پیش
    02:59
    راه #برگشت همیشه بود و هست این را میدانم. ولی درهیچ کدام از #داستان ها و #افسانه های کودکی ام نخواندم که #قهرمان هیچ داستانی به عقب برگردد. من هیچ گاه به عقب برگشتن را یاد نگرفتم. این داستان بی پایان...
    راه #برگشت همیشه بود و هست این را میدانم. ولی دره...
    02:08
    • 7

    • 4 سال پیش
    02:08
    گاهی به ذهنم میرسد که آیا کسی از #ماهی سیاه کوچولو خبر دارد؟ از قهرمان قصه های #کودکی ما؟ قبول دارم، #روح بعضی ماهی ها چنان بزرگ است که در #برکه نمی ماند. این را خوب میدانم، ولی آیا دنیا چیزی بیشتر ...
    گاهی به ذهنم میرسد که آیا کسی از #ماهی سیاه کوچول...
    01:34
    • 5

    • 4 سال پیش
    01:34
    همه چیز آن روز اتفاق افتاد که پدرم ماشین را کنار جاده نگه داشت تا استراحت کند. بقیه ی خانواده کنارهم پشت ماشین خواب بودند. یک نگاه به آنها انداختم. برادرم با دهان باز به شیشه تکیه داده بود و خواهرم ...
    همه چیز آن روز اتفاق افتاد که پدرم ماشین را کنار ...
    02:01
    • 5

    • 4 سال پیش
    02:01
    When I look back, there’s only one picture to remember. I'm sitting next to a driver. The driver's face is unknown. But in my imagination, the driver is someone who I will see in the future. I don'...
    When I look back, there’s only one picture to reme...
    01:33
    • 14

    • 4 سال پیش
    01:33
    shenoto-ads
    shenoto-ads