• 10 ماه پیش

  • 12

  • 03:11

زندگی نامه یک انسان معمولی- اپیزود ۱۰

زندگی نامه یک انسان معمولی
0
توضیحات

به چشمان آبی اش خیره شدم. نمیتونم چشم از چشمانش بردارم. مگسی که در اتاق میچرخید هم حتی حواسم را از چشم هایش نمیگرفت. مگس نزدیک و نزدیک تر میشد به چشم های او . اما فیبی حتی مگس را هم نمیپراند و از خود دور نمی کرد. گفت فکرهای بد و منفی مثل این مگس ها هستند. میایند و توجه تو را از تو میگیرند. و این طبیعت آنها است. تو با آنها درگیر می شوی و می خواهی دورشان کنی، درست همان زمان که درگیر شده ای متوجه میشوی که حالا مدتهاست داری مگس میپرانی و بیشتر وقت ها هم یادت نمی آید قبل از آن چه کار میکردی. به همین راحتی. بعد از من پرسید خوبی؟ گفتم آره یه کم چشم هام خشک شدند. گفت هیچ اشکالی نداره اگه گریه کنی. اسرار کردم به خاطر خشکی هواست و خوبم. لبخند زد و گفت ساعت ده تو معبد اولین مدیتیشن رو شروع میکنیم. و این اولین و بهترین نیم ساعتی بود که من به دیوار سفید روبروم خیره شده بودم.کم کم این دیوار سفید شد در ورودی به سرزمین عجایب. و تازه از اونجا وارد یک جاده ی جدید شدم. جاده ی سفید و صاف.

موندم بین من بودن و نبودن. بین فروتن بودن و غرورم. بین نشون دادن و ندادن. از اون جایی که اومدم یاد گرفتم هرجا میرم این من رو بزارم پشت در و بعد وارد بشم. فرقی هم نمیکنه کجا. این جایی که هستم ولی میگه من ات رو از اون چیزی که هست هم بزرگتر نشون بده. والا کارهات جلو نمیره. البته این جا و اونجا نداره انگار دیگه. این و یک روز دیگه به رونت فیبی گفتم. 

چشمای آبیش برق زد و گفت باید بگردی تو خودت وسط اش رو پیدا کنی. گفت تو که نمیخوای بیای بشینی گوشه ی معبد زندگی کنی، بگرد ببین کجا زیاد من داری و کجا کم بعد قاطیش کن تا تعادل پیدا کنی.  آخر هم گفت تو داری میای اینجا که بتونی اون بیرون بهتر زندگی کنی. بعد هم پیشبندش رو در آورد و گفت ظرف ها با تو امروز و از در بیرون رفت و پشت سرش مولانا و سهروردی و شمس و دیدم که یکی یکی از آشپزخونه بیرون رفتند. اون روز حتی ظرف شدن رو هم یه جور دیگه نگاه میکردم. خود زندگی بود. صدای لیز خوردن دستم رو ظرف های شسته شده ‌ مثل صدای بلبل بود. تو کله ام یه شمع روشن شده بود، خیلی ساده خیلی روشن. بدن ام تاب این ذوق بی انتها رو نداشت. لگن آب های کثیف از ظرف های شسته را برداشتم و به حیاط رفتم و آب را ریختم پای گل ها و کاکتوس ها. بهار بعدی کاکتوس ها پر گل بود و تابستون پر از میوه. 



با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads