• 4 سال پیش

  • 5

  • 02:01

زندگینامه یک انسان معمولی-اپیزود ۲

زندگی نامه یک انسان معمولی
0
توضیحات
همه چیز آن روز اتفاق افتاد که پدرم ماشین را کنار جاده نگه داشت تا استراحت کند. بقیه ی خانواده کنارهم پشت ماشین خواب بودند. یک نگاه به آنها انداختم. برادرم با دهان باز به شیشه تکیه داده بود و خواهرم سر به شانه ی برادرم و مادرم با متکای مخصوص کوچکش سر به پنجره ی دیگر. بیرون را نگاه کردم، جاده ی سرسبز باریکی چشمم را گرفت و من را از ماشین بیرون کشید. و این طور شد که من پا در مسیر جاده ی سبز باریک پر پیچ و خم گذاشتم و از ترس سنگ شدن هرگز پشت سرم را هم نگاه نکردم. تا آنجا که جاده، اندازه ی تن من شد. باریک و یک طرفه. اگر الان نمیدانستم که سیاره ی ما قطعه ی ناچیزی از کهکشان کوچکی است، میگفتم رسیدم به آخر دنیا.ولی من میدانم و شما هم میدانید که جاده تا بی نهایت ادامه دارد و من انگار تنها یک قدم برداشتم. گاهی به ذهنم میرسد که آیا کسی از ماهی سیاه کوچولو خبر دارد؟

با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads