گلستان سعدی

مجید غفارنیا
74
میانگین پخش
1.9K
تعداد پخش
5
دنبال کننده
ظالمی را حکایت کنند که هیزمِ درویشان خریدی به حَیف و توانگران را دادی به طَرْح. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت:ماری تو که هر که را ببینی، بزنییا بوم که هر کجا نشینی، بکنیزورت ار پیش می‌رود با مابا خداوند...

ظالمی را حکایت کنند که...

04:04
  • 82

  • 1 ماه پیش
04:04
یکی از ملوکِ عرب شنیدم که متعلّقان را همی‌گفت: مرسومِ فلان را چندانکه هست مُضاعَف کنید که مُلازِمِ درگاه است و مترصّدِ فرمان؛ و دیگر خدمتگاران به لَهْو و لَعِب مشغول‌اند و در اَدایِ خدمت مُتَهاوِن. صا...

یکی از ملوکِ عرب شنیدم...

03:22
  • 66

  • 2 ماه پیش
03:22
ملِکِ زوزَن را خواجه‌ای بود کریم‌النَّفْسِ نیک‌محضر که همگنان را در مواجهه خدمت کردی و در غیبت نکویی گفتی. اتفاقاً از او حرکتی در نظر سلطان ناپسند آمد، مصادره فرمود و عقوبت کرد؛ و سرهنگانِ ملِک به سوا...

ملِکِ زوزَن ...

05:53
  • 68

  • 2 ماه پیش
05:53
یکی از بندگانِ عَمْروِ لَیْث گریخته بود. کسان در عقبش برفتند و باز آوردند. وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند.از همین صدا داستان های فارسی را در رادیو حکای...

یکی از بندگا...

03:50
  • 54

  • 2 ماه پیش
03:50
یکی را از ملوک مرضی هایل بود که اِعادتِ ذکرِ آن ناکردن اَوْلیٰ. طایفهٔ حکمایِ یونان متفّق شدند که مر این درد را دوایی نیست مگر زَهْرهٔ آدمی به چندین صفت موصوف. بفرمود طلب کردن...از همین صدا داستان های...

یکی را از مل...

04:30
  • 57

  • 2 ماه پیش
04:30
مردم‌آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجالِ انتقام نبود. سنگ را نگاه همی‌داشت تا زمانی که مَلِک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کیست...

مردم‌آزاری ر...

03:39
  • 61

  • 2 ماه پیش
03:39
غافلی را شنیدم که خانهٔ رعیت خراب کردی تا خزانهٔ سلطان آباد کند؛ بی‌خبر از قول حکیمان که گفته‌اند: هرکه خدای را -عَزَّوَجَلَّ- بیازارد تا دلِ خلقی به دست آرد خداوند، تعالیٰ، همان خلق را بر او گمارد تا...

غافلی را شنی...

04:16
  • 55

  • 2 ماه پیش
04:16
آورده‌اند که نوشین‌روانِ عادل را در شکارگاهی صَید کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد. نوشیروان گفت: نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از این قدر چه خَلَل آید؟ گف...

آورده‌اند که...

03:13
  • 53

  • 2 ماه پیش
03:13
ملک‌زاده‌ای گنج فراوان از پدر میراث یافت. دستِ کَرَم برگشاد و دادِ سخاوت بداد و نعمتِ بی‌دریغ بر سپاه و رعیّت بریخت....

ملک‌زاده‌ای ...

03:49
  • 57

  • 2 ماه پیش
03:49
تنی چند از روندگان در صحبتِ من بودند، ظاهرِ ایشان به صَلاح آراسته و یکی را از بزرگان در حقِّ این طایفه حُسنِ ظنّی بلیغ؛ و اِدراری معیّن کرده؛ تا یکی از اینان حرکتی کرد نه مناسبِ حالِ درویشان. ظنِّ آن ...

تنی چند از ر...

04:56
  • 72

  • 3 ماه پیش
04:56
یکی از رفیقان شکایتِ روزگارِ نامساعد به نزد من آورد که کفافِ اندک دارم و عیالِ بسیار و طاقتِ بار فاقه نمی‌آرم و بارها در دلم آمد که به اقلیمی دیگر نقل کنم تا در هرآن‌صورت که زندگانی کرده شود، کسی را ب...

یکی از رفیقا...

10:20
  • 73

  • 3 ماه پیش
10:20
یکی از وزرا معزول شد و به حلقهٔ درویشان درآمد. اثر برکتِ صحبتِ ایشان در او سرایت کرد و جمعیّتِ خاطرش دست داد. مَلِک بار دیگر بر او دل خوش کرد و عمل فرمود. قبولش نیامد و گفت: معزولی به نزد خردمندان بهت...

یکی از وزرا ...

05:00
  • 54

  • 3 ماه پیش
05:00
یکی از پادشاهانِ پیشین در رعایتِ مملکت سستی کردی و لشکر به سختی داشتی لاجرم دشمنی صعب روی نهاد همه پشت بدادند.چو دارند گنج از سپاهی دریغدریغ آیدش دست بردن به تیغراوی: مجید غفارنیاسه تار: استاد احمد عب...

یکی از پادشاهانِ پیشین...

03:44
  • 63

  • 3 ماه پیش
03:44
یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت روز کرده بود و در پایان مستی همی‌گفت:ما را به جهان خوش‌تر از این یک‌دم نیستکز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست...راوی: مجید غفارنیاسه تار: استاد احمد عبادی...

یکی از ملوک را شنیدم ک...

05:45
  • 68

  • 3 ماه پیش
05:45
یکی از ملوکِ بی‌انصاف پارسایی را پرسید؛ از عبادت‌ها کدام فاضل‌تر است؟ گفت: تو را خوابِ نیم‌روز تا در آن، یک‌نفس خلق را نیازاری.راوی: مجید غفارنیاسه تار استاد احمد عبادی...

یکی از ملوکِ...

02:52
  • 53

  • 3 ماه پیش
02:52
درویشی مُسْتَجاب‌الدَّعوة در بغداد پدید آمد. حَجّاجِ یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعایِ خیری بر من بکن. گفت: خدایا! جانش بستان. گفت: از بهرِ خدای این چه دعاست؟ گفت: این دعایِ خیر است تو را و جمله...

درویشی مُسْت...

03:06
  • 50

  • 3 ماه پیش
03:06
بر بالینِ تربتِ، یحیی، پیغامبر عَلَیْهِ‌السّلامُ، معتکف بودم در جامع دِمشق که یکی از ملوکِ عرب که به بی‌انصافی منسوب بود اتّفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست.راوی: مجید غفارنیاسه تار اس...

بر بالینِ تر...

04:19
  • 65

  • 3 ماه پیش
04:19
یکی از ملوکِ عرب رنجور بود در حالتِ پیری و امیدِ زندگانی قطع کرده، که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولتِ خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیّتِ آن طرف بجملگی مطیعِ فرمان...

یکی از ملوکِ...

03:44
  • 48

  • 3 ماه پیش
03:44
هرمز را گفتند: وزیرانِ پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی؟ گفت: خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مَهابتِ من در دلِ ایشان، بی‌کران است و بر عهدِ من اعتمادِ کلّی ندارند. ترسیدم از بیمِ گزندِ خویش آهنگِ هل...

هرمز را گفتن...

03:11
  • 47

  • 3 ماه پیش
03:11
پادشاهی با غلامی عَجَمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده. گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیشِ مَلِک از او مُنَغَّص بود...

پادشاهی با غ...

04:00
  • 72

  • 3 ماه پیش
04:00
یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دستِ تطاول به مال رعیّت دراز کرده بود و جور و اذیّت آغاز کرده. تا به جایی که خلق از مَکایدِ فعلش به جهان برفتند و از کُرْبَتِ جورش راهِ غربت گرفتند. چون رعیّت کم شد، ا...

یکی را از مل...

05:30
  • 83

  • 5 ماه پیش
05:30
سرهنگ‌زاده‌ای را بر در سرایِ اُغْلُمُش دیدم که عقل و کِیاستی و فهم و فِراستی زاید‌الوصف داشت، هم از عهدِ خُردی آثارِ بزرگی در ناصیهٔ او پیدا...راوی: مجید غفارنیاسه تار: استاد احمد عبادی...

سرهنگ‌زاده‌ا...

04:21
  • 55

  • 5 ماه پیش
04:21
طایفهٔ دزدانِ عرب بر سرِ کوهی نشسته بودند و منفذِ کاروان بسته، و رعیّتِ بُلْدان از مَکایدِ ایشان مرعوب و لشکرِ سلطان مغلوب. به‌حکمِ آنکه مَلاذی مَنیع از قلّهٔ کوهی گرفته بودند و مَلجأ و مأوای خود ساخت...

طایفهٔ دزدان...

08:53
  • 87

  • 5 ماه پیش
08:53
ملک‌زاده‌ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب‌روی، باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می‌کرد، پسر به فراست و استبصار به جای آورد و گفت: ای پدر کوتاهِ خردمند به که نادانِ بلند. نه...

ملک‌زاده‌ای ...

06:22
  • 89

  • 5 ماه پیش
06:22
یکی از ملوکِ خراسان محمودِ سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم‌خانه همی‌گردید و نظر می‌کرد. سایر حکما از تأویل این فروماندند مگر درویشی که به ...

یکی از ملوکِ...

03:26
  • 112

  • 5 ماه پیش
03:26
پادشاهی را شنیدم به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالتِ نومیدی مَلِک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن، که گفته‌اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید...راوی: مجید غفارنیاسه تار: استا...

پادشاهی را ش...

04:35
  • 260

  • 5 ماه پیش
04:35
shenoto-ads
shenoto-ads