• 3 ماه پیش

  • 72

  • 04:00

گلستان سعدی باب اول حکایت هفتم

گلستان سعدی
0
توضیحات

پادشاهی با غلامی عَجَمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده. گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیشِ مَلِک از او مُنَغَّص بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی، من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت: غایتِ لطف و کرم باشد.

راوی: مجید غفارنیا

سه تار: استاد احمد عبادی


shenoto-ads
shenoto-ads