با هم کتابهای یک صفحهای را بشنویم.
داستان: تیمسار پیر
نویسنده: مهدی میرعظیمی
وقتی درختهای توی کوچه را آب داد، چندتا کیسهی زباله را که کنار کوچه بود برداشت و برد انداخت توی سطل زبالهی سرکوچه! به من که رسید سلام کردم. با لبخند جواب داد و گفت: «ببین باید زبالهی همسایهها را هم من ببرم سر کوچه» و هر دو خندیدیم...
سایت های ما:
www.ketabeyek.com
www.ketabeyek.ir
www.radioyek.org
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است