رادیو یک صفحه ای

رادیو یک صفحه ای
0
میانگین پخش
0
تعداد پخش
0
دنبال کننده
  • 6

  • 1 هفته پیش
غروب سیزده‌به‌در بود و بارون می‌بارید. هوا داشت گرگ‌و‌میش می‌شد. من بودم و یه‌ لباس نازک کهنه توی این هوای سرد. ماشین‌ها یکی آروم و یکی تند از کنارم رد می‌شدند. یکی‌ دوتاشون آب‌و‌گِلی که کنار خیابان ج...

غروب سیزده‌به‌در بود و...

04:52
  • 6

  • 1 هفته پیش
04:52
  • 3

  • 1 هفته پیش
اول مهر سال شصت‌ویک دیدمش. مردی شیک‌پوش و خوش‌اخلاق. پیراهن شکلاتی دوجیب پاگون‌دار و شلوار کرم‌رنگ با خط‌ اتوی بی‌نقص. کفش چرم براق. عینک کائوچوی قهوه‌ای با رگه‌های کرم. روی تخته‌سیاه چیزی نوشت و خوند...

اول مهر سال شصت‌ویک دی...

04:59
  • 3

  • 1 هفته پیش
04:59
  • 2

  • 1 هفته پیش
وقتی مدتی روی یک پهلو می‌خوابیم، حس می‌کنیم یک‌طرف بدنمان بی‌‌حس شده و زمانی هم که یکی از دستانمان مدتی زیر بالش مانده باشد، همین حس را داریم و می‌گوییم دستم خواب رفته. تحمل خواب‌رفتن دست و پهلو سخت ا...

وقتی مدتی روی یک پهلو ...

04:50
  • 2

  • 1 هفته پیش
04:50
  • 6

  • 1 هفته پیش
اوّل شب بود که سوار اتوبوس شدم و از راننده خواهش کردم که در شهر بردسیر مرا پیاده کند. کوله‌ام را بالای سرم گذاشتم و خوابیدم و چه خواب نازی! صدای راننده شنیدم که صدا می‌زد: بردسیر، بردسیر. با چشمان خوا...

اوّل شب بود که سوار ات...

04:59
  • 6

  • 1 هفته پیش
04:59
سردرگم بودم. افکارم مثل توپ کاموایی که ازتوی سبد بچه گربه‌ها بیرون کشیده باشی پیچیده بود توی هم. عدد ورقم‌ها کل فیوزهای مغزم را پرانده بودند. رژه می‌رفتتد روی اعصابم. باد کولرها هم شده بود مثل سشوار.....

سردرگم بو...

04:10
  • 5

  • 1 هفته پیش
04:10
  • 2

  • 1 هفته پیش
وارد محوطه شرکت که شدم، فواره‌ها روشن بود و همه‌ی محوطه را شسته بودند. باغبان هم در حال آب‌پاشی چمن و درختان بود. وقتی به سالن رسیدم دقایق پایانی سمینار سراسری مدیران شرکت بود که هر سال یک بار برگزار ...

وارد محوط...

05:29
  • 2

  • 1 هفته پیش
05:29
  • 10

  • 2 هفته پیش
غروب روزای شهریوری، گوشه کنار کوچه‌های شیراز بوی یاس میاد. انگار گلای یاس حافظه غریبی دارن. با هرنفس انگار عکسا و فیلما از جلو چشمام رد می‌شه...نویسنده: مهدی میرعظیمیسایت های ما:www.ketabeyek.comwww....

غروب روزا...

02:27
  • 10

  • 2 هفته پیش
02:27
صدای شرشر آب که از ناودان کف حیاط مدرسه می‌ریخت حواسم را پرت می‌کرد. خانم معلم روی تخته نوشت: آب، و با صدای بلند خواند: آآآآب...نویسنده: مهدی میرعظیمیسایت های ما:www.ketabeyek.comwww.radioyek.org...

صدای شرشر...

05:44
  • 2

  • 2 هفته پیش
05:44
  • 8

  • 2 هفته پیش
امتحانای آخر سال تحصیلی تمام شده بود و همراه بقیه بچه‌های محله توی کوچه بازی می‌کردیم. کلاس پنجم تمام شده بود و از این که بزرگ‌تر شدم خوشحال بودم. ماه رمضان بود. بزرگترا روزه بودن ما هم اگه حوصلمون می...

امتحانای آخر سال تحصیل...

06:27
  • 8

  • 2 هفته پیش
06:27
  • 2

  • 2 هفته پیش
وقتی کسی را دوست داری، دوستش داری. دنبال بهانه نیستی برای دوست داشتنش. دوستش داری دیگر، بی هیچ بهانه‌ای. منتظر نیستی زنگ بزند تا دوستش داشته باشی. زنگ زدنش را دوست داری، زنگ نزدنش راهم دوست داری. آمدن...

وقتی کسی را دوست داری،...

04:07
  • 2

  • 2 هفته پیش
04:07
shenoto-ads
shenoto-ads