• 7 سال پیش

  • 278

  • 14:12
2
توضیحات
شوخی.... نادیا بازو به بازوی من انداخته بود . بالای تپه ای بلند ایستاده بودیم . نزدیکمان سورتمه ای روی برف بود . من التماس میکردم بیا سر بخوریم ولی..نادیا میترسید .... این داستان شنیدنیو حتما بشنوید .... برای شنیدن پادکست های بیشتر از من به سایت زیر مراجعه فرمایید: http://behnaz-bostandoost.com

با صدای
بهناز بستاندوست

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads