• 3 سال پیش

  • 205

  • 20:39
توضیحات
داستانی درباره‌ی آدم‌ها و دلتنگی‌ها. درباره‌ی عفت که پیغامِ خیلی‌ها را می‌آورد و می‌برد. شبیهِ خبرهایی بود که می‎آورد. یعنی قیافهاش شبیه خبرهایی میشد که با رشته سیمهای مخابرات به خانه‌اش می‌آمد. از راه رفتنش و از ذرّه ذرّه ی تکان های تنش میشد فهمید خبری که رسیده خوب بوده یا بد. اگر خبر خوب بود با روسری سفیدِ برّاقش میآمد و چادر نوِ گُلگُلی اش را روی سرش می انداخت. چشمهایش از شادی بی‌حدو‌حصری برق میزد. جَلد از راه میرسید و کلی بویِ خوب با خودش می آورد. بوی میخک و هِل و عطرهای خلیجی. بوی زن‌های جوانی که پسر زائیده اند و ذوق مرگند و سورمه ی چشم هاشان از یک‌ فَرسخی پیداست. پ.ن:عکاس کاور داستان ابراهیم سلیمی کوچی

با صدای
ابراهیم سلیمی کوچی
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads