در این دنیای بی کران شخصیت ها از کودکی به بزرگسالی میرسن و دچار اسیب های روحی میشن و وارد دسته های مختلف روانی خودشون میشن اما با این حال تنها چیزی که همه این شخصیت ها با تمام بیماریشون نیاز دارن فقط یک چیز میتونه باشه و اونم عشق هستش. زمانی که خودم رو در تاریکی میدیدم و نشسته بودم که در تاریکی گم بشم دستی دستش رو به سمت دراز کرد و منو با خودش به دنیای جدیدی برد. ساعت ها و روزهای جدید شروع شد. کم کم دنیای تاریک من روشن شد. به سختی میتونستم باور کنم که زندگی میتونه رنگه دیگه ای داشته باشه چ برسه که بخام به رنگین کمون حتی فکر کنم اما این اتفاق افتاد و دنیای من نه فقط یک رنگ بلکه پر از رنگ های رنگین کمونی شد و من به زندگی که برگشتم هیچ از زندگی جلو زدم و این شد یک خوشبختی برای من.
ممنونم که اینقد حباست بهم هست
اولین نفر کامنت بزار
فصل دوم
ترغیب و همدلی
همدلی یه اتف...
فصل اول
معرفی و آشنایی با رازهای روانشناس...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است