وقتی که سوفیا و مَدی به پارک میرفتن، کلی تاب میخوردن و سُرسُره بازی میکردن. اونها تا غروب آفتاب توی پارک میموندن، بعد با تاریک شدن هوا و کمتر شدن ماشینهای توی خیابون به خونه بر میگشتن. سوفیا در راه خونه از کنار یک کتاب فروشی و یک خواروبار فروشی رد شد. خورشید پشت ساختمونهای شهر غروب کرده بود و هوا تاریک شد. اون به موقع به خونش رسید و شام، آمادهی خوردن بود. داداش کوچیکهی سوفیا، لوئیس در حال بازی با سگشون پِپیتو بود. سوفیا در یخچالشون رو باز کرد و دید که توش همه چیز بود؛ از شیر و تخم مرغ گرفته، تا مربا و سس سالسا. مامانشون شام رو برای سوفیا و داداشش آورد. توی بشقاب هرکدومشون برنج و ماهی بود. حتی ظرف غذای سگشون پِپیتو، پر و آمادهی خوردن بود.
شما میتوانید کتاب صوتی یخچال مدی را با بالاترین کیفیت و به صورت کامل از شنوتو گوش کنید.
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است